هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

خورشید زندگی

Conversation between Pencil & Eraser

Pencil: I'm sorry Eraser: For what? You didn't do anything wrong. Pencil: I'm sorry because you get hurt because of me. Whenever I made a mistake, you're always there to erase it. But as you make my mistakes vanish, you lose a part of yourself. You get smaller and smaller each time. Eraser: That's true. But I don't really mind. You see, I was made to do this. I was made to help you whenever you do something wrong. Even though one day, I know I'll be gone and you'll replace me with a new one, I'm actually happy with my job. So please, stop worrying. I hate seeing you sad.   I found this conversation between the pencil a...
4 مرداد 1390

روز تولد

عزیزم امروز مصادف با روز تولد تو هستش و همه مامانای گل میان تو وبلاگمون و بهمون تبریک میگن و ما رو شرمنده می کنن از یه طرف دیگه هم بخاطر انتخاب شدن برای مسابقه شگفت انگیز خیلی از مامانای گل مهمون وبلاگمون شدن اسم وبلاگمون امروز رفت جزء پر بازدید کننده ها و عکس دخملی رفت توی "متولدین امروز" . فقط برای یادگاری   در آخر هم جا دارد از هنرنمایی بابای پرهام جون تشکر کنم از عکسی که برای تولد هلیا جونم درست کرده اند و توی وبلاگشون گذاشتند (بابا محسن شرمندمون کردید ) ...
3 مرداد 1390

عزیزم تولدت مبارک

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم                    بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن يکي به نيت تو يکي از طرف من ...
2 مرداد 1390

برنده شدن توی مسابقه شگفت انگیز

3 تا خبر خوب اول اینکه عزیز مامان توی مسابقه نی نی شگفت انگیز جزء 10 نفر اول بودی خیلی خوشحالم دوم اینکه  دیروز رفتیم آتلیه و عکسات رو انداختیم قول دادن تا سه شنبه بدن خودم خیلی راضی بودم واقعا" میخواستم همه رو برای چاپ سفارش بدم سوم اینکه فردا تولد 3 سالگیت هست ولی ما 5شنبه تولد برات می گیریم. به محض آماده شدن عکسا رو می زارم. از همه مامانایی که زحمت کشیده بودن و پیغام تبریک گذاشته بودن برای برنده شدن توی مسابقه شگفت انگیز تشکر می کنم. به مامان تارا جونم هم که نفر اول شدن تبریک مخصوص میگم.بوسسسسسسسسس برای تارای شگفت انگیز . اینم یه عکس برای خالی نبودن این پست. ...
1 مرداد 1390

سفرنامه تیرماه 90

پنجشنبه صبح زود از سمت شمشک - دیزین وارد جاده چالوس شدیم  هوا خیلی مه بود واقعا" باورم نمیشد که این موقع سال انقدر هوا خنک باشه توی سیاه بیشه چند تا عکس انداختم تا یادگاری باشه و هلیا جونم بعد ببینه (هلیا از اول تا آخر جاده رو خوابیده بود )    وقتی رسیدیم با منظره جالبی روبرو شدیم درخونه مامانی انقدر گلهای کاغذی جلوه قشنگی به کوچه داده بودند که هرکی رد میشد نگاه میکرد. بعد از صرف صبحانه ( به پیشنهاد اینجانب ) وسایل جمع آوری شد و رفتیم جاده 3000 خیلی آروم و خوب بود هوا هم ابری بود و هر از گاهی یه نمه بارون میزد ( واقعا" جای تعجب داشت چون هممون...
28 تير 1390