هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

خورشید زندگی

مهدکودک

  مهد كودك، خوب يا بد؟   اگر شما هم ناچار هستيد كه فرزند خردسالتان را براي نگهداري به مهد كودك و مربيان آن بسپاريد، حتما از شنيدن اخبار و اطلاعات متفاوت در اين‌باره گيج شده‌ايد، اخباري كه از تاثيرات مثبت و منفي مهدكودك‌ها مي‌گويند. اين گونه به نظر مي‌رسد كه مهد كودك مي‌تواند هم مثبت باشد و هم منفي. در واقع كودك با حضور در چنين مكاني و بودن در جمع همسالان، فرصتي پيدا مي‌كند تا مهارت‌هاي اجتماعي و رفتاري‌اش را بهبود بخشد. البته در مقابل نيز مشكلاتي در اين زمينه وجود دارد. به عنوان مثال هر چه كودك زمان بيشتري را در مهد كودك بگذراند، احتمال بروز مشكلات يادگيري و رفتاري&z...
26 ارديبهشت 1390

پنجشنبه ،تست هوش دخملی

امروز صبح از پژوهشکده هوش و استعدادیابی کودکان "وابسته به دانشگاه تهران" زنگ زدم  و برای دخملی وقت گرفتم تا از این ببعد که اوج زمان یادگیری و شکوفایی استعدادهای بچه هاست بتونم یادگیری هلیا جونم را هدفدارتر و جامع تر و پربارتر کنم. با تشکر از امیرعلی و مامان گلش که این موسسه را معرفی کردند.   ...
25 ارديبهشت 1390

هلیا پیکاسو

روز چهارشنبه وقتی نقاشی های هلیا جونم رو روی وایت بردش دیدم واقعا" به استعداد دخملی آفرین گفتم و به وجودش افتخار کردم  خیلی خوب تونسته بود تو این سن چهره ها رو بکشه و نشون بده خیلی خوشم اومد و  تصمیم گرفتیم بعدا" که یه کمی بزرگتر شد در زمینه پیشرفت نقاشی کمکش کنم. هرکدوم از نقاشی ها رو هم که میکشه داستانش رو هم تعریف میکنه. ...
24 ارديبهشت 1390

تعطیلات آخر هفته

روز چهارشنبه هلیا و پانیذ طبق معمول به پارک نزدیک خونه مامانی رفتند و کلی آتیش سوزندند و شیطونی و بازی کردند بعد هم بنا به درخواست مامانای بیچاره یه سر به سمرقند رفتیم ولی همش بچه ها را نگاه میکردیم بجای فروشگاه ها. روز پنجشنبه هلیا و بابایی صبح تا ظهر با هم بودن و پارک رفته  بودن (مامان هم رفته بود واسه خودش بگرده و یه کم به خودش برسه ) . شب پنجشنبه پارک چیتگر رفتیم و جای همه خالی یه آش داغ و خوشمزه (که روش یه وجب روغن بود) خوردیم.   جمعه صبح به قصد نمایشگاه کتاب رفتیم اتوبان حکیم ولی از قبل از تونل رسالت ترافیک بود هلیا هم وقتی فهمید که نمی ریم کلی گریه کرد که بریم نمایشگاه &n...
24 ارديبهشت 1390

نامه نی نی به مامان و بابا

  از وبلاگ بسیار زیبای  دختر اقیانوس  خاله سمانه چندی پیش نامه یه نی نی محترم به دستمون رسیده که خدمتتون میخونیم. آقاي پدر! در كمال احترام خواهشمندم اينقدر لب و لوچه ي پياز خورده ي غير پاستوريزه، و سار و سيبيل سيخ سيخي آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نماليد!! خانوم مادر! جيغ زدن شما هنگام شناسايي اجسام داخل خانه توسط حس چشايي من، نه تنها كمكي به رشد فكري من نمي كنه، بلكه براي شير شما هم مضر است!!! لازم به ذكر است كه سوسك هم يكي از اجسام داخل خانه محسوب مي شود! پدر محترم! هنگام دستچين كردن ميوه، از دادن من به بغل اصغر آقاي سبزي فروش خودداري نماييد. چشمهاي تلسكوپي، گوشهاي ماهواره اي و سيبيلهاي دم الاغي اش مرا به ياد...
19 ارديبهشت 1390

شرکت در مسابقه نی نی وبلاگ

تصمیم گرفتم توی مسابقه انتخاب اسم نی نی وبلاگ شرکت کنم این متنی بود که برای مدیریت وبلاگ ارسال کردم: (امیدوارم آخر نشیم ) چند سالی بود که من و بابایی داشتیم باهم زندگی می کردیم آسمون زندگیمون آبی آبی فرش خونمون سبز سبز دلهامون سرخ سرخ زندگی خوبی را باهم شروع کرده بودیم پر از عشق به رنگ ارغوانی می خواستیم عشقمون رو به وسعت آسمون آبی پر از ستاره بسط بدیم می خواستیم نور عشقمون از زیر رنگین کمون زندگی کمونه بزنه و بیرون بیاد می خواستیم وقتی شبا خورشید خانوم میره پشت ابرا لالا کنه شبهای تنهاییمون بی نور نمونه و تا عشق ما هست دنیامون پر نور باشه می خواستیم وقتی خورشید خانوم میره پشت ابرا تا بارون رحمت چهره زندگیمون رو نمدار...
18 ارديبهشت 1390

تعطیلات 3 روزه

از اونجائیکه ما برنامه ریزی سفرمون به شمال خردادماهه پس این سه روز تعطیلی رو تهران موندیم و حسابی استراحت کردیم و کنار دخملی گل موندیم. روز پنجشنبه خاله پری با محمدحسین اومدن خونمون مهمونی (ناهار ) ساعت 5 هم علیرضا از دانشگاه اومد بعد رفتیم پارک ساحل و هلیا جونم کلی بازی کرد و رو چمنها بدو بدو کرد و خیلی بهش خوش گذشت بعد خاله پری ما رو رسوند خونه و خودشون رفتن خونه. روز جمعه بابایی رفت و گوشت کبابی خرید و منهم وسایل پیک نیک رو حاضر کردم و عازم پارک چیتگر شدیم که دیدیم بعللللللللللللللله ترافیک شده چه ترافیکی ماشینها بهم گره خورده بودن ماهم راهمون رو کج کردیم و رفتیم پارک جنگلی ...
18 ارديبهشت 1390

هلیا خانم دیگه کلی واسه خودش خانومممم شده

هفته پیش با هلیا خانوم رفتیم و واسش چراغ خواب خریدم کلی بچم ذوق کرد و گفت دیگه می خوام تو اتاق خودم بخوابم منم دیشب شامش را ساعت9 دادم خورد و رفتم تختشو مرتب کردم (آخه میدونید که تا امروز تختخواب جای همه کاری تو اطاق هلیا خانم بود بجز خواب ) کلی درهم و برهم بود مرتب کردم براش بالش و پتو اوردم و دیگه ساعت یه رب به 10 رفتیم مسواک  و بعدش بوس بابایی میدونی که من و بابایی خیلی دوستت داریم و بخاطر تو هر کاری می کنیم که تو همیشه شاد و خندان باشی   چراغ خوابت رو خودت روشن کردی و آروم روی بالش دراز کشیدی منم پیشت خوابیدم و از لای نرده ها دست منو گرفته بودی و خوابیده بودی وهی به کمدت و اینور و انور نگاه میکردی همه چی تو نور چراغ خوا...
14 ارديبهشت 1390