هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

خورشید زندگی

WONDER LAND

سرزمین عجایب جایی که اگه هلیا رو یه شب تا صبح بزاری بازم دوست داره بازی کنه  و خستگی نمیشه ولی منو بابایی دیگه خسته میشیم و تا جیب من و بابایی را خالی نکنه ول نمیکنه  ماهم که آخر بچه ذلیل هی کارت شارز می کنیم. قربونش برم دختر انقدر ذوق می کنه که با صدای بلند تو سرزمین عجایب می خنده بهش قول دادم از این به بعد بیشتر ببرمش . ...
10 ارديبهشت 1390

هلیای نازم اوووووووووووف شدی

هلیای خوشگلم هفته پیش کلا" مریض شده بودی ویروس جدید و سرسخت اسهال و استفراغ که خدا رو شکر با کمک مامانی و دکتر تکیار عزیز خوب خوب شدی ولی کلی دختری لاغر شد و هیچی نخورد تا اینکه امروز بعد از یک هفته استراحت و دعاهای من و مامانی گل  به مهدکودک رفتی و مریم جون کلی دلش واست تنگ شده بود.   گل مامانی همیشه شاد و سلامت باشی که با سالم بودنت کلی خونمون رو شاد و پر از انرزی می کنی.     ...
10 ارديبهشت 1390

مسافرت شیراز 29اسفند89 /10فروردین 1390

هلیای نازم سلام دیگه تقریبا آخرین روزهای فروردین ماه است اولین ماه سال ۹۰ هم تمام شد. اومدم که از فروردین بنویسم : حدودا" ۲۹ اسفند ۸۹ بود که صبح زود با خاله نیر اینا رفتیم و عازم شیراز شدیم تو هم که مثل همیشه توی خواب بردمت توی ماشین نزدیکهای شهرضا صبحانه خوردیم و دوباره به را افتادیم توهم بازی میکردی و بعضی وقتا میومدی بغل من و خیلی وقتها هم خوابیده بودی البته ناگفته نمونه که منم خودم خیلی خوابیدم بالاخره رسیدیم آباده و نهار خوردیم من کتلت درست کرده بودم خاله هم مرغ سرخ کرده بود توهم کلی توی پارک اونجا بازی کردی هوا انقدر دل انگیز و بهاری بود که آدم یادش میرفت آخرین روز اسفند است . خلاصه دوباره به راه افتادیم و رفتیم و...
10 ارديبهشت 1390

آخرین روز کاری 89

دختر ناز مامان امروز چهارشنبه ۲۵ اسفند می باشد و امروز آخرین روز کاری است. امروز عمو موسیقی اومده مهدکودک (هم به مناسبت عید و هم طبق روال هر چهارشنبه) از دیروز خیلی خوشحال بودی دیروز چهارشنبه سوری بود و خیلی بازی کردی و فشفشه روشن کردی. امیدوارم سال ۹۰ هم برای ما و برای همه نی نی گل ها سال خوب و پربرکتی باشه. یکشنبه ۲۹ اسفند صبح میریم شیراز امیدوارم بهت کلی خوش بگذره. دوستت دارم. ...
10 ارديبهشت 1390

هلیای نازم در سن 2.5

هلیای نازم الان 2.5 تمام شده و آخرای سال 89 هستیم. کلا" سال خوبی بود . نیمه اول سال که همش مسافرت بودیم  فکر کنم نصف سال رو شمال پیش مامان و بابا بودیم. تو که خیلی دوست داری و بهت خوش می گذشت. مرداد ماه تولدت را خونه خودمون گرفتیم و کیکت عروسک باربی بود خیلی ناز شده بودی و با مهمونات کلی رقصیدی. شهریور ماه کم کمک تجربه مهدکودک رفتن و من هم بدون تو بودن را تجربه کردیم و بعد از یک ماه تقریبا" به مهدکودک رفتن عادت کرده بودی. مریم جون مربی مهدکودک خیلی ازت راضی بود و میگفت شعر ها و قصه ها را خیلی با دقت گوش می کنی و یاد میگیری. بعدازظهرها با زیبا جون و نسترن جون می خوابی. ژیلا جون هم که کارهای بهداشتی تون را انجام میده. راستی دخترخ...
10 ارديبهشت 1390