هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

خورشید زندگی

سفرنامه تیرماه 90

1390/4/28 14:55
نویسنده : مامان سارا
3,774 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه صبح زود از سمت شمشک - دیزین وارد جاده چالوس شدیم  هوا خیلی مه بود واقعا" باورم نمیشد که این موقع سال انقدر هوا خنک باشه توی سیاه بیشه چند تا عکس انداختم تا یادگاری باشه و هلیا جونم بعد ببینه (هلیا از اول تا آخر جاده رو خوابیده بودخواب

مه 1

مه2

مه3

مه4

مه5

مه6

مه7

مه8

  وقتی رسیدیم با منظره جالبی روبرو شدیم درخونه مامانی انقدر گلهای کاغذی جلوه قشنگی به کوچه داده بودند که هرکی رد میشد نگاه میکرد.

گل کاغذی1

گل کاغذی2

گل کاغذی 3

بعد از صرف صبحانه ( به پیشنهاد اینجانب ) وسایل جمع آوری شد و رفتیم جاده 3000 خیلی آروم و خوب بود هوا هم ابری بود و هر از گاهی یه نمه بارون میزد ( واقعا" جای تعجب داشت چون هممون یه کمی سردمون شده بود) ولی متاسفانه به خاطر سیلی که این اواخر اومده بود اطراف رودخونه را خراب کرده بود. هلیا جونم هم که کنار رودخونه کلی بازی کرد

هلیا در مسیر رفتن به 3000

هلیا 3000

هلیای 3000

 نمایی از دورنمای قلعه گردن و هتل کایت

 جاده

بهشت جاده 3000

جاده 3000

سیل اطراف رودخونه رو برده بود.

سیل

هلیا همش مشغول ژست گرفتن بود برای عکس

هلیا روی سنگ

هلیا روی سنگ

 کامیار توی چادر به هلیا سنگ کاغذ قیچی یاد می داد (اینجا بود که بارون نم نم میومد)

 چادر

 

چادر 2

عصر به سمت خونه راه افتادیم بابایی و عموسعید وسایل شنا برداشتند و برای هلیا خانوم هم یک فقره مایو قرمز خریدیم (خودش همش تو ماشین بعد از خرید مایو می گفت ولی مامان من مایو صورتی می خواستم) رفتیم سمت دریا و بابایی و عمو سعید رفتن شنا هلیا هم تو ساحل کلی بازی کرد و یه کم آب تنی کرد.

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

ژست های هلیا با مایو جدید

مایوگانی

مایوگانی 2

 

مایوگانی 3

تا نزدیکای غروب اونجا بودیم کمی تنقلات خوردیم و بازی کردیم بعد رفتیم خونه و شام خوردیم و خوابیدیم

گامبولی

هلیای گامبولک

من و بابایی و هلیا جون

ما

فرداش که جمعه بود تصمیم بر این شد که بریم جنگل دالخانی دوباره وسایل رو آماده کردیم و نزدیکای 11 بود که راه افتادیم و رفتیم واقعا" گوشه ای از بهشت بود همه جا مه بود و درختا سبز سبز جدیدا" هم خیلی بهش رسیده بودن همه جا تمیز بود سطلهای زباله را افزایش داده بودن خلاصه هیچ منظره بدی دیده نمی شد اول جاده که رسیدیم دیگه کولر ماشینا خاموش میشد و همه اکسیژن طبیعی استشمام می کردند وای چی میشد نزدیک تهران هم یه همچین جایی بود. جای همه خالی کلی آب هم از چشمه خوردیم وبردیم هلیا هم کلی آب خورد آبش انقدر یخ بود که نمیتونستیم با دست آب بخوریم

 دالخانی

من و مامانم و جنگلانی

دالخانی سبز

درختان انبوه

جنگل در مه

کنده درخت

هلیا جونم توی درخت

جنگل تاریک

تک درخت

این همون صحنه عکس بالاست بعد از صرف نهار همه جا رو مه گرفته بود.

قدم زدن در مه

انقدر هوا سرد شده بود که مجبور شدیم آتیش روشن کنیم.

آتیش

یواش یواش دیگه مه غلیظ همه جا رو گرفت نمیدونید چه منظره ای بود داشتیم یخ می کردیم.

مه غلیظ

هلیا اخموهلیای شاد

ژست هلیا و باباش

مه زیبا

جنگل سر سبز در مه

درخت در چنگل

تک درخت در مه

هلیای زمستونی

بهشت گمشده

عکس هنری از من هم مه بود و خورشید

اشعه

عکس favorite من این عکس است "بنظر من صحنه بینظیری بود شکارش کردم"

ایده آل

 

هلیا تو راه رفت کلی رفته بود تو حس بچم تا حالا این همه درختای سبز و هوای پاک و سکوت و آرامش رو یه جا ندیده بود.

حس عارفانه

حس عارفانه 2

 

خلاصه جای همه خالی رفتیم و یه جای دنج (واقعا" جای بکری بود) پیدا کردیم و مشغول آماده کردن وسایل ناهار بودیم که ظرف مدت چند ثانیه دور و برمون رو مه غلیظی گرفته بود با خودم فکر کردم گفتم چه عقلی کردم سویشرت هلیا رو آوردم دوتا شلوار پوشیده بود ما هم پتو دورمون پیچیده بودیم عمو سعید آتش روشن کرده بود چه بساطی بود ساعت نزدیکای 3 ظهر بود ولی ما داشتیم یخ می کردیم خلاصه تا نزدیکای عصر اونجا بودیم بعد اومدیم خونه وسایلمون رو گذاشتیم و شام ما برای خودمون میرزا قاسمی درست کردیم و هلیا و کامیار وبابایی ( بخاطر دوست نداشتن بادمجان) رفتن جوجه بروستر بعد برگشتن و همگی باهم "ستایش " رو دیدیم و رفتیم کنار دریا آقایون توی آب خانوما هم گشت و گذار کنار ساحل  و بازار ترکمنها و هلیا خانوم شن بازی و آب بازی و موج بازی تاساعت 5/12 اونجا بودیم.

شن بازی در شب

 

شنبه صبح عازم جاده 2000 شدیم رفتیم از مراکز پرورش ماهی قزل آلای زنده گرفتیم هلیا انقدر خوشش اومده بود که نگو چون ماهی هی درمی رفت و هلیا بلند بلند می خندید

در مسیر رفتن به 2000

 هلیای نازم

 هلیا توی مرکز پرورش ماهی

قزل آلا

هلیا و پریسا

جای همگی خالی (برنج رو توی خونه آماده کرده بودیم) رفتیم دوباره 3000 و اونجا ماهی رو درست کردیم وخوردیم واقعا" مزش با ماهی قزل آلای تهران فرق میکرد یه چیز دیگه بود. تا عصر اونجا بودیم

آتیش بازی

خوشگلم

 بعد اومدیم خونه همگی دوش گرفتیم و خاله نیر دستش درد نکنه به نیابت از مامانی آش رشته درست کرد و خوردیم خیلی عالی بود و چسبید بعد رفتیم تنکابن (چون شب عید بود همه جاجشن بود و شیرینی و شربت پخش میکردند و بساط مراسم و موزیک و اینجور چیزا داشتن ) تا شب گشتیم 

 

موقع برگشتنی از کاکا واسه هلیا خانوم کیک گرفتیم و رفتیم خونه و بساط تولد رو راه انداختیم

 بزن و برقص و بخور و ......

تولدک

شمع

کیک

بخور بخور

 ما نذر داریم هر وقت میریم شمال واسه هلیا تولد میگیریم

  بعد رفتیم و توی حیاط بدمینتون بازی کردیم ودر پایان ساعت تقریبا" 1 بود که خوابیدیم

 

یکشنبه بابایی وعمو سعی وان بادی هلیا را باد کردن و توش رو پر آب کردیم و هلیا تقریبا" تا ظهر توی آب بود و داشت بازی می کرد

آب بازی

اب بادی

موشم

 

خنده

ژست آبی

هلی و کامی

گوشه چشمی

بای بای با آب

 بعد رفتیم خونه دوست بابارضا که تازه ویلا ساخته توی همون کوچه بعد ناهار بعهده بابایی و عموسعید بود ناهار رو خوردیم و هممون تا ساعت 5 چپه شدیم و بعد بیدار شدیم و برای آخرین بار رفتیم دریا این بار هلیا و هم با بابایی وعمو سعید و کامیار رفت توی دریا و کلی شنا کرد من و خاله نیر هم توی ساحل نشسته بودیم بعد ساعت 7 رفتیم خونه و تا ساعت 8 خونه رو تمیز کردیم و همه چی رو جمع و جور کردیم و همه جا رو شیش قفله کردیم

کامیار و هلیا

ژستانی

اینم همسفرای ما

همه

 ساعت 5/8 رفتیم رستوران ماهان شام محلی خوردیم هلیا هم خیلی با اشتها غذا میخورد مث اینکه دریا حسابی خستش کرده بود بعد ساعت 5/9 راه افتادیم و اومدیم تهران (چون جاده یکطرفه بود خیلی راحت اومدیم و ساعت 1 تهران بودیم) هلیا که از ساعت 10 تو ماشین خوابید و تا خونه بیدار نشد

 

عکس هلیا با tweety رستوران ماهان

tweety 

عکسای هلیا جونم توی رستوران کنار رودخونه

 رستوران

بغلبغلاین بود سفرنامه ما به شمال دوستتون داریم بغلبغل

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

mamane nuzha
28 تیر 90 9:36
ishala hamishe be safaro khoshi vasaton begzare.khoshbehaleton ke hamchin havaee darin .axha ro ham baz nemikone plz dobare bezarin.helya ro ham ye mache gonde bedin


مشکلی نداره عکسا منظورتون کدوم عکسهاست
مامان تارا - سارا
29 تیر 90 9:02
سلام مامانی.یه عالمه عکسای باحال گذاشته بودی.دستت درد نکنه جیگرمون حال اومد


لپ گلی
29 تیر 90 12:40
سلام چه جاهای باحالی رفته بودید.خوش به حالتون ما که هر وقت شمال رفتیم سیل اومد


ای بابا بی خیال این دفعه برید قول میدم نیاد
بابا محسن
29 تیر 90 15:33
بهتون تبریک میگم . همه عکساتون قشنگه ولی اون دوتا که گفتین الحق عالی شدن
با این پست زیبا ما را یک سفر کوتاه بردین شمال ! دستتون درد نکنه به بابائی مهربون سلام برسونید


مرسی خیلی ممنون
مریم
29 تیر 90 16:08
سلام ساراخانوم شما که این دفعه ما را رسما ترکوندین خیلی خیلی سفرنامه باحالی بود و ما هم کلی حال کردیم
هلیا جونم چه بامزه توی عکس گرفتن همکاری میکنه دیانا که پوست ما را میکنه برای یه عکس از بس که مسخره بازی در میاره
امیدوارم همیشه به سفر باشین و خوش بگذرونید


سلام مرسی خانومی
آخه یواش یواش میخوام اقدام کنم و واسش دامنه ثبت کنم که همیشه واسش بمونه بتونه به عکسای بچگیش رجوع کنه
بوس برای دیانا جونم
سیما - مامان هلیا
30 تیر 90 11:26
سلام
دست گلت درد نکنه واقعا ما رو یک سفر بردی شمال خیلی لذت بردم
من از جاهای مه الود می ترسم و اصلا دوست ندااااااااااااااااارم اخه دلم میگیره.هههههههه
معلومه خیییییییییییییلی خوش گذشته همیشه خوش باشید .


پس جای شما رو تو جاهای آفتابی از این ببعد خالی می کنم )
mamane nuzha
30 تیر 90 12:25
so so sarry.fekr mikonam axhaton vase man baz nakarde.dar zemn be shoma ray dadam


خیلی خیلی لطف کردین و به ما افتخار دادین
روی عکسا right clik کنید و بعد show picture رو بزنین
نسرین مامان هلیا
30 تیر 90 14:16
سلام عزیزم با دیدن عکسهای منظره ها کلی انرزی گرفتم حالا وای به حال اینکه خودت اونجا باشی درهر صورت همیشه خوش باشین هلیا گلی هم ببوس.
البته عزیزم 6تا عکس آخر باز نشد ببینم متاسفانه


فکر کنم show picture رو بزنی باز کنه
بهرحال خیلی ممنون که به ما سر میزنی خانومی دختر خوشگلمون رو از راه دور میبوسم
مرضیه مامان فاطمه
30 تیر 90 14:56
سلام سارا جون واقعا مادر و دختر عشق عکس و عکاسی دارین خیلیییییییییییییییییییییی خوشکلند عکساتون وای نمی دونی وقتی عکسا رو نگاه می کردم سردم شد واقعا حس می کردم منم تو اون فضا هستم واقعا که خوش بحالتون
راستی فاطمه هم عشق صورتی داره و من هرچی می خوام واسش بخرم می گه صورتی باشه
کاشکی اون عکس خونوادگیتون روشنتر بود تا قیافه ها واضح دیده می شد
عکسها از تنه درخت به بعد باز نشد و من موفق به دیدنشون نشدم
دیگه اینکه سفرنامه ای که نوشتی خیلی خوب بود
منظورت از دامنه ثبت کردن چی بود هان ؟؟؟؟؟؟؟

خلاصه اینکه همه چیز قشنگ بود


مرسی خانومی که اومدین به سفر ما و با ما همراه بودین ما که جای همه رو اونجا خالی کردیم

بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

مرضیه مامان فاطمه
30 تیر 90 15:08
سلام مجدد خوشحالم تونستم عکسای قشنگتون رو ببینم راست کلیک کردم شو پیکچر رو زدم باز شد باز نشدن فکر کنم به خاطر حجم زیاد عکسا بوده
ای کاااااااااااااااااااااااااااااااش از خودت هم چندتا عکس می ذاشتی و همسفرتون رو هم معرفی می کردی دوسته فامیله و این کامیار جون پسر گل همسفرتون بوده


خوشحالم که تونستی عکسا رو ببینی
توی خاطرات گفتم که خواهرم با همسرش و پسرش (کامیار) همسفرامون بودن
بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
مونا (مامان النا )
30 تیر 90 20:30
سلام به هلیای عزیز خاله و مامان مهربونش
ایشالله بهتون خوش گذشته باشه
امیدوارم همیشه شاد باشین
میبوسمتون


مرسی خاله جون النا قرتی خانوم چیکار میکنه چند وقت بود نبودین
parvaneh & paniz
8 مرداد 90 12:40
خیلی قشنگ بودند. هم عکسها و هم خاطره هاتون. عکسهای توی مه خیلی عالی بودند. ایشاء لله همیشه به مسافرت عزیزم.


مرسی خاله پروانه جون ایشالا با هم بریم جنگل
منتظر عکسای مسافرتتون هستیم
مهرانه مامان مهرسا
10 مرداد 90 13:04
عجب جاي قشنگي چه عكساي قشنگي از اون عكسي كه آفتاب و مه با هم داره خيلي خوشم اومد واقعاً زيبا بود آدرس اونجايي كه رفتي رو برام مي فرستيد تا اگه خدا بخواد و رفتيم مازندران بتونيم بريم اونجا


واقعا" جاتون خالی خیلی جای خوبی بود واقعا" یخ کردیم (جاده کمربندی تنکابن-رامسر) نرسیده به رامسر سمت چپ جاده جنت رودبار (در مسیر جنت رودبار جنگل دالخانی تابلو داره) بوسسسسسسسس خوش بگذره عکس گذاشتی و رفتی خبرمون کن بیایم و ببینیم.