ما اومدیم
سلام بعد از یک غیبت طولانی- این چند وقت خیلی سرمون شلوغ بود اولا" اینکه توی شرکت مسئولیت جدید گرفتم بعضی وقتا خیلی دیر میرم خونه ولی کلا" مسئولیت جدیدم رو بیشتر دوست دارم با اینکه خیلی کارم بیشتر شده - بعدشم اینکه هلیا جونم هفته پیش توی گلوش تبخال زده بود (اینو دیگه تا حالا نشنیده بودیم) تب شدیدی کرد وقتی بردیم دکتر گفت یا اینکه از چیزی توی خواب ترسیده یا اینکه با کسی که داشته تماس پیدا کرده .... ولی خدارو شکر خوب شد و 3روز مهدکودک نرفت و مهمون مامانی بود. خبر دیگه اینکه مادرجونی هلیا از کربلا پنجشنبه اومد و کلی درگیر اونور بودیم و دقیقا" در همون روز تولد پانیذ جون هم بود و منو هلیا نتونستیم فرودگاه بریم ولی در عوض هلیا و پانیذ کلی...