لگو بازی
هلیا جونم این روزا خیلی سرم شلوغه تا بعد ازظهر که سر کارم بعد میام دنبالت مهدکودک و میریم خونه برات عصرونه درست میکنم بعد یه تصمیمی واسه شام میگرم و بابایی که اومد یه روز در میون میریم پارک و بابایی با تو بازی میکنه منم ورزش می کنم دیروز 10 دور توی پارک پروانه دویدم .
دیگه یواش یواش داریم به تولدت 3 سالگیت نزدیک می شیم تقریبا" نصف کارها را انجام دادم و بعضی ها را بعد از مسافرت انجام میدم . یکشنبه 26 تیر تعطیله (نیمه شعبان) ما هم میخوایم بریم شمال البته از پنجشنبه صبح زود می ریم تا ببینیم کی برمی گردیم.
تو هم این روزا خوب سر خودتو گرم می کنی دیشب (من توی آشپزخونه بودم )
هلیا : مامان با لگو هام یه چیزی درست کردم
من: چی درست کردی دخملی
هلیا: آدم آهنی درست کردم
من: آفرین الان میام ببینم
هلیا: مامان من کوچیک بودم به آدم آهنی می گفتم آدم پاهنی
من:
من و هلیا: