تعطیلات آخر هفته خرداد 90
هلیای من دیگه خدا رو شکر تقریبا" خوب شده حالا دیگه نوبت من بود که مریض بشم دیشب با بابایی منو بردی دکتر دختر گلم و یه آمپول دگزامتازون نوش جان کردم حالا خیلی بهترم و امروز شانسم تو شرکت سرم خیلی شلوغ بود
دیشب که داشتیم از دکتر بر می گشتیم خونه بابایی گفت شام چی داریم من گفتم هیچی نداریم چون حالم خوب نبود همش خوابیده بودم بابایی به من گفت چی بخرم هلیا گفت کباب
قربونش برم با بابایی کباب خوردی و اومدی تو تختت خوابیدی فدات بشم که دیشب نتونستم صبر کنم با هم بریم بخوابیم.
هلیای مامان فردا چهارشنبه تا دوشنبه هفته دیگه میخوایم بریم مسافرت پیش مامانی اینا اونا هم شمال هستن و منتظرن تا ما هم بریم امیدوارم بهمون خوش بگذره و هوا خوب باشه توکه الان از 2 هفته پیش خوشحالی آخه شمال رو خیلی دوست داری مخصوصا" دریا و شن بازی.
وقتی برگشتیم میام و همه عکساتو میزارم.
با دوستای خوبم هم خداحافظی میکنم ایشالا تا هفته بعد به همه خوش بگذره. بایییییییی
هلیای من مرداد 1389 پیشی شده بود.