هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

خورشید زندگی

ما اومدیم

سلام بعد از یک غیبت طولانی- این چند وقت خیلی سرمون شلوغ بود اولا" اینکه توی شرکت مسئولیت جدید گرفتم بعضی وقتا خیلی دیر میرم خونه ولی کلا" مسئولیت جدیدم رو بیشتر دوست دارم با اینکه خیلی کارم بیشتر شده - بعدشم اینکه هلیا جونم هفته پیش توی گلوش تبخال زده بود (اینو دیگه تا حالا نشنیده بودیم) تب شدیدی کرد وقتی بردیم دکتر گفت یا اینکه از چیزی توی خواب ترسیده یا اینکه با کسی که داشته تماس پیدا کرده .... ولی خدارو شکر خوب شد و 3روز مهدکودک نرفت و مهمون مامانی بود. خبر دیگه اینکه مادرجونی هلیا از کربلا پنجشنبه اومد و کلی درگیر اونور بودیم و دقیقا" در همون روز تولد پانیذ جون هم بود و منو هلیا نتونستیم فرودگاه بریم ولی در عوض هلیا و پانیذ کلی...
27 شهريور 1390

تعطیلات عید فطر

از اونجاییکه تعطیلات عید فطر 2 روز اعلام شد تصمیم گرفتیم روز سه شنبه صبح زود به سمت استان سرسبز گیلان سفر کنیم ( برخلاف همیشه که استان مازندران میرفتیم) صبح برای صبحانه رسیدیم سیاهکل واقعا" زیبا و سبز بود بعد از صرف صبحانه عازم دیلمان شدیم دست دوست بابایی درد نکنه که یه سوییت با ویوی خیلی عالی از کوه و جنگل برامون گرفته بود (توی جایی به نام اسپیلی - یه روستای توریستی با آب و هوای فوق العاده خنک و تمیز) اسپیلی جاییه که با صدای خروسها از خواب بیدار میشی شیرتازه تخم مرغ تازه میخوری تفریحت میشه اینکه بشینی و به دشتها خیره بشی و توی سکوت شباش خودتو گم کنی جاییه که بوی کاه گلش تو رو به جایی میبره که ....... اینجا جاییکه اگه از زندگی شهری خس...
12 شهريور 1390

نمایشگاه قرآن

پنجشنبه ساعت 9:30 شب با خاله نیر اینا رفتیم نمایشگاه قرآن . هلیا جونم اولین بار بود که به نمایشگاه قرآن می رفت خیلی خوشحال بود و با دقت همه جا رو نگاه میکرد. هلیا خانوم توی قسمت کودکان /قرائت قرآن با خواندن سوره توحید از میکروفون یک سی دی قرآنی هدیه گرفت و با کشیدن نقاشی توی قسمت هنرمندان قرآنی یک جایزه دیگر گرفت. ما هم بعنوان جایزه برای هلیا سی دی نرم افزار آموزش قرآن تهیه کردیم، به امید اینکه هلیا جونم بتونه جزء سی رو حفظ کنه فعلا" سوره حمد/توحید/ناس/دعای فرج را حفظ کرده . هلیا و کامیار در کنار شخصیت های عروسکی برنامه کودک شبکه دوم هلیا در حال کشیدن نقاشی با پاستل در قسمت هنرمندان قرآنی خبر دیگه اینکه مهدکودک هلیا اینا کل...
30 مرداد 1390

خونه تکونی هلیا جون

دیروز بعداز ظهر بالاخره با هلیا جونم عزممون رو جزم کردیم و با یک سری وسایل بهداشتی و لوازم مورد نیاز رفتیم اتاق هلیا تا ساعت 5/7 اتاق هلیا رو کردیم مث دسته گل و هلیا جونم قول داد که دیگه وسایلش رو همه رو با هم نیاره پایین که دیگه نتونه جمع کنه ناگفته نمونه که هلیا جونم هم تو این امر خطیر منو خیلی کمک کرد و همه قفسه هاشو خودش دستمال کشید و اسباب بازیهاشو یکی یکی بهم میداد تا توی کمدش بچینم. "قربون دخملی که با مامان خیلی هماهنگه"   ولی واقعا" خسته کننده بود ولی لازم بود چون یه سری وسایل که اضافی بود از کمد هلیا جونم دور شد و کمدش کلی تمیز شد.     اینجا هلیا توی دوران نقاهت آبله بود . (حیاط مامانی) ...
24 مرداد 1390

دوباره سلام

اول از همه اینکه بگم صدای دختر نازم در مسابقه شماره جدید با کد 3 ذخیره شده است اگه دعای فرج با قرائت هلیا جون به دلتون نشست بهش رای بدین. میتونین اینجا صدای دخملی و بقیه فرشته های آسمونی رو بشنوین. http://mosabeghe.niniweblog.com بعد از یک هفته غیبت دوباره اومدیم . سلام به همه نازنینایی که تو این مدت به ما سر زدن هلیا جونم شنبه پیش تب شدید کرد فکر کنم بالای 40درجه بود شب که رفتیم بیمارستان کودکان دکتر گفت ناشی از ویروس هست ولی از فرداش بدن دخملی شروع کرد به جوش زدن بعد که بردمش پیش دکتر خودش گفت که آبله مرغون خفیف گرفته و داره خوب میشه یه پماد داد و گفت با صابون لیدوکایین استحمام کنه خدا رو شکر هلیا هم خوب با ای...
22 مرداد 1390

روز تولد

عزیزم امروز مصادف با روز تولد تو هستش و همه مامانای گل میان تو وبلاگمون و بهمون تبریک میگن و ما رو شرمنده می کنن از یه طرف دیگه هم بخاطر انتخاب شدن برای مسابقه شگفت انگیز خیلی از مامانای گل مهمون وبلاگمون شدن اسم وبلاگمون امروز رفت جزء پر بازدید کننده ها و عکس دخملی رفت توی "متولدین امروز" . فقط برای یادگاری   در آخر هم جا دارد از هنرنمایی بابای پرهام جون تشکر کنم از عکسی که برای تولد هلیا جونم درست کرده اند و توی وبلاگشون گذاشتند (بابا محسن شرمندمون کردید ) ...
3 مرداد 1390

عزیزم تولدت مبارک

میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست. میلادتو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم                    بازم شادي و بوسه ، گلاي سرخ و ميخک ميگن کهنه نمي شه تولدت مبارک تو اين روز طلايي تو اومدي به دنيا و جود پاکت اومد تو جمع خلوت ما تو تقويما نوشتيم تو اين ماه و تو اين روز از اسمون فرستاد خدا يه ماه زيبا يه کيک خيلي خوش طعم ،با چند تا شمع روشن يکي به نيت تو يکي از طرف من ...
2 مرداد 1390

سفرنامه تیرماه 90

پنجشنبه صبح زود از سمت شمشک - دیزین وارد جاده چالوس شدیم  هوا خیلی مه بود واقعا" باورم نمیشد که این موقع سال انقدر هوا خنک باشه توی سیاه بیشه چند تا عکس انداختم تا یادگاری باشه و هلیا جونم بعد ببینه (هلیا از اول تا آخر جاده رو خوابیده بود )    وقتی رسیدیم با منظره جالبی روبرو شدیم درخونه مامانی انقدر گلهای کاغذی جلوه قشنگی به کوچه داده بودند که هرکی رد میشد نگاه میکرد. بعد از صرف صبحانه ( به پیشنهاد اینجانب ) وسایل جمع آوری شد و رفتیم جاده 3000 خیلی آروم و خوب بود هوا هم ابری بود و هر از گاهی یه نمه بارون میزد ( واقعا" جای تعجب داشت چون هممون...
28 تير 1390