هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

خورشید زندگی

Conversation between Pencil & Eraser

Pencil: I'm sorry Eraser: For what? You didn't do anything wrong. Pencil: I'm sorry because you get hurt because of me. Whenever I made a mistake, you're always there to erase it. But as you make my mistakes vanish, you lose a part of yourself. You get smaller and smaller each time. Eraser: That's true. But I don't really mind. You see, I was made to do this. I was made to help you whenever you do something wrong. Even though one day, I know I'll be gone and you'll replace me with a new one, I'm actually happy with my job. So please, stop worrying. I hate seeing you sad.   I found this conversation between the pencil a...
4 مرداد 1390

برنده شدن توی مسابقه شگفت انگیز

3 تا خبر خوب اول اینکه عزیز مامان توی مسابقه نی نی شگفت انگیز جزء 10 نفر اول بودی خیلی خوشحالم دوم اینکه  دیروز رفتیم آتلیه و عکسات رو انداختیم قول دادن تا سه شنبه بدن خودم خیلی راضی بودم واقعا" میخواستم همه رو برای چاپ سفارش بدم سوم اینکه فردا تولد 3 سالگیت هست ولی ما 5شنبه تولد برات می گیریم. به محض آماده شدن عکسا رو می زارم. از همه مامانایی که زحمت کشیده بودن و پیغام تبریک گذاشته بودن برای برنده شدن توی مسابقه شگفت انگیز تشکر می کنم. به مامان تارا جونم هم که نفر اول شدن تبریک مخصوص میگم.بوسسسسسسسسس برای تارای شگفت انگیز . اینم یه عکس برای خالی نبودن این پست. ...
1 مرداد 1390

هلیا پیکاسو بازم اثر هنری بجا گذاشت.

اثر هنری در تاریخ 02.03.1390 بازم دیشب من و بابایی شاهد یه اثر هنری دیگه شدیم و خانوم دستور فرمودن بعدش از اثرش و هنرمندش عکس برجای بگزاریم تا در آینده خودش شاهد پیشرفتش تو نقاشی باشه. چون دفعه پیش اینجوری عکس گرفته بود ایندفعه هم طبق سنت همون کارا رو کردیم. قربونش برم که بعد هم توضیح میده و راجع بهش یه داستان تعریف می کنه. همونطوریکه در نقاشی مشاهده می فرمایید نقاشی هلیا جون دو جانبه است (بالا) مامان و بابا و نی نی (پایین) چرخ و فلک بعلت ذیق جا و کمبود امکانات بچم از همه طرف وایتبردش استفاده میکنه (ه د ف م ن د ی  ی ا ر ا ن ه   ه ا) رو بچه هم تاثیر گذاشته .   ...
3 خرداد 1390

قرار وبلاگی

بچه ها حالا که همه همدیگرو لینک کردیم و میریم خاطرات همدیگرو هر روز میخونیم و عکسای بچه ها رو می بینیم موافقین یه قرار وبلاگی هم بزاریم تا بچه ها هم همدیگه رو ببینن و با هم ارتباط برقرار کنن آخه اینجوری فقط ما همدیگرو میشناسیم و کامنت میدیم تازه ماهم بیشتر همدیگر رو می شناسیم و هر 2 ماه یکبار یه قرار وبلاگی بزاریم سرزمین عجایب - پارک و یا .... هرجاکه همه راضی و راحت باشن. هرکی موافقه کامنت بده و بگه کجا "فقط ترجیحا" آخرهفته ویابعد ازساعت اداری باشه پلیز" ...
1 خرداد 1390

اصطلاحات هلیا

دیشب خونه مامانی هلیا: مامان من یه تصمیم گلفتم من و مامانی: چه تصمیمی گرفتی هلیا: اینجای موهامو (بالای موهاشو نشون میده ) کوتاه کنم گلیه هم نمی کنم من و مامانی : دیشب ساعت 22.30 - موقعیت دستشوئی (شرمنده) من: هلیا دمپایی تو بپوش بریم دستشوئی هلیا: عملا" omlan من: یعنی چی عملا" هلیا: یعنی عملا" بپوشم من: نیمساعت بعد من: بهش توضیح دادم حرف خوبی نیست   جمعه شب - موقعیت من و همسری مشغول تماشا کردن یه برنامه در مورد پادشاهان هخامنشی در م ن و ت و هلیا هم شیرینکاری هی میکرد تا من و همسری بهش توجه کنیم  من و همسری هم چون خیلی جذب برنامه شده بودیم هی ...
27 ارديبهشت 1390