اصطلاحات هلیا
دیشب خونه مامانی
هلیا: مامان من یه تصمیم گلفتم
من و مامانی: چه تصمیمی گرفتی
هلیا: اینجای موهامو (بالای موهاشو نشون میده ) کوتاه کنم گلیه هم نمی کنم
من و مامانی :
دیشب ساعت 22.30 - موقعیت دستشوئی (شرمنده)
من: هلیا دمپایی تو بپوش بریم دستشوئی
هلیا: عملا" omlan
من: یعنی چی عملا"
هلیا: یعنی عملا" بپوشم
من:
نیمساعت بعد من: بهش توضیح دادم حرف خوبی نیست
جمعه شب - موقعیت من و همسری مشغول تماشا کردن یه برنامه در مورد پادشاهان هخامنشی در م ن و ت و هلیا هم شیرینکاری هی میکرد تا من و همسری بهش توجه کنیم من و همسری هم چون خیلی جذب برنامه شده بودیم هی یه چیزی میگفتیم که هلیا بره تو اتاقش ما راحت نگاه کنیم
نیمساعت بعد هلیا رفته از توی آرشیو اسباب بازیاش دوربین عکاسیشو در آورده
همسری: بابایی چی آوردی دخملی
من: قربونش برم اینا رو از کجا پیدا می کنی و میاری
هلیا (دوربین رو گرفته جلو چشماش میخواد از ما عکس بگیره): خودتونو عزیزم کنین (یعنی بغل کنین) میخوام عکس اخداد کنم (بندازم)