هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

خورشید زندگی

خاطرات سفر به شمال

1390/3/16 12:00
نویسنده : مامان سارا
5,136 بازدید
اشتراک گذاری

از اونجایی که من و بابایی چهارشنبه مرخصی گرفته بودیم صبح روز چهارشنبه ساعت 5 صبح هلیا رو همون جوری که خوابیده بود بردم گذاشتم تو ماشین و به سمت شمال حرکت کردیم خدا رو شکر جاده خیلی خلوت و خوب بود حدودای ساعت 8 و نیم رسیدیم خونه مامانی و هلیا وقتی بیدار شد خیلی خوشحال شد که رفتیم شمال توی حیاط یه چرخی زد و صبحانه خورد خونه مامانی هم خیلی زیبا شده بود .گلها و درختا و صدای پرنده ها و سکوت بی نظیری که داره آدم معنای واقعی آرامشو اونجا می فهمه

عصر که حیاط رو مامانی می شست و گلها رو آب می داد هلیا خانوم هم با کوزه ای که دستش بود همه جا را کلی خیس کرده بود و کلی خوشحال بود و میگفت اون گل کوچیکه میگه من بازم آب میخوام و همش ژست میگرفت که من عکس بندازم.

هلیا کوزه بدستهلیا توی حیاطهلی نازمهلیای نشستهسبز رنگقرمز رنگ

بعد با مامانی و بابارضا و بابایی رفتیم کنار دریا و ساحل خیلی خلوت بود مثل اینکه مسافران هنوز نیامده بودند و هلیا هم تنی به آب زد و کلی شادی کرد و لذت برد .

کنار دریاخندانبگل

وقتی برگشتیم خونه چند تا اردک توی کوچه هلیا به سوی خودشون جذب کردند و هلیا براشون بیسکویت و نون ریخت و اونها تند تند میخوردند و هلیا خیلی هیجان زده شده بود که اینطوری غذا و آب میخورند این اولین تجربه هلیا برای غذا دادن به حیوانات بود.

 اردک

پنجشنبه صبح به پیشنهاد هلیا رفتیم پارک ولی پارکش ساحلی بود هم وسایل بازی داشت و هم دریا و هم ساحل خیلی به هلیا خوش گذشت چون همه چیز رو یه جا داشت وقتی از پارک رفتیم خونه هلیا بعد از ناهار از خستگی بیهوش شد عصر هم با مامانی و بابایی رفتیم تنکابن و بازارش و کلی گشتیم و هلیا جونم واسه خودش یک فقره کامیون با لوازم جانبی خرید که کنار دریا و ساحل بازی کنه.

 کلاه

دوباره عصر هلیا اردکای ناز رو جلوی خونه مامانی دید و ....

 اردکانی

از پنجشنبه قرار گذاشتیم با مامانی که جمعه بریم جاده 3000 و ناهار اونجا باشیم و همگی توافق کردیم صبح جمعه تلفن خونه مامانی زنگ خورد و طبق مکالماتی که انجام شد معلوم شد کامیار و خاله نیر و عمو سعید هم تهران حوصلشون سر رفته و از جاده دیزین 4 ساعته اومده بودند و کلی خوشحال شدیم و پس از آماده کردن وسایل به سمت جاده سه هزار حرکت کردیم مامانی تو ماشین ما و بابارضا تو ماشین کامیار اینا رفتیم همونجایی که همیشه می رفتیم کنار آبشار خیلی هواش عالی بود و مسافران هم تعدادشون خیلی زیاد بود هلیا که همش کنار رودخونه مشغول بازی با کامیونش بود و کلی ذوق و شوق داشت ....

کامیونسه هزارهلی و کامیبلال

روخدونه

این هم طبیعت زیبای جاده سه هزار

جاده 3000

 ما هم کلی استراحت کردیم و بدمینتون بازی کردیم و دم دمای ظهر بارون قشنگی همه جا رو گرفت ما هم از چادر عموسعید استفاده کردیم بعد از خوردن کباب و چای و کمی استراحت برگشتیم خونه موقع برگشتن جاده خیلی شلوغ شده بود و همه داشتن باهم برمی گشتن هلیا که از همون جا رو صندلی خوابش برد ماهم تو ترافیک از بعضی از مناظر طبیعی و غیرطبیعی (پسرا وقتی ماشینا وایمیستادن پیاده می شدن و نانای می کردن خیلی باحال بود ) لذت می بردیم مامانی اون شب آش درست کرد و خیلی به همه چسبید مخصوصا" به هلیا چون موقع شام به بابایی گفت بابا قاشقم و نگه دار بعد همه آش رو با کاسه خورد (قربونت برم که انقدر آش مامانی رو دوست داری)

این هفته ستایش رو هم شمال دیدیم ولی خیلی غمناک بود........

بابایی و عموسعید عصر رفته بودند بیرون و عمو سعید برای هلیا یه کیک و یه شمع خریده بود که تولد براش بگیره آخه هلیا عاشق تولده کلی برامون رقصید و کیک خوردیم وقتی کیک و دیده بود از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه و باصدا بلند بلند میخندید. (دست عمو سعید درد نکنه)

تولد

شمع هلیا فشفشه ای بود آخر تولد به عمو سعید گفت فردا برام شمع فوتی بخر تعجب

کیکبعد از تولد

شنبه هلیا و من و خاله رفتیم کنار دریا لباستو در آوردیم و تا میخواستی شن بازی و آب بازی کردی و با بچه ها دوست شده بودی میرفتی تو دریا و موج که می اومد میدویدی بغلم که یهو افتادی زمین و بلوزت خیس شد من فقط 2 تا شلوار اورده بودم رفتم به ناچار یه تیشرت از بازارچه ساحلی کنار دریا بگیرم که لباس هایی که تو عکس تنت کردم رو دیدم و برات خردیدم تو هم خیلی خوشحال شدی

خردادقایقژست

لباسای جدید هلیا

 نانازی مامانجیگر مامان

بعد رفتیم و یه دوری تو شهر زدیم و سبزی خوردن خریدیم و رفتیم خونه مامانی دستش درد نکنه آبگوشت گذاشته بود خوردیم و هممون چپه شدیم تا ساعت 5 بعد بیدار شدیم و بابارضا برامون بلال درست کرد خوردیم و یه سر رفتیم ویلای دوست بابا که تو کوچه مامانی اینا ساخته خوب شده بود تو هم تو حیاط اونها چند تا ازگیل خوردی بعد به اتفاق مامانی و خاله اینا رفتیم قلعه گردن و جای همه خالی با اون ویو زیبایی که از شهر و دریا داره آدم دوست داره بشینه و ساعتها نگاه کنه هلیا جونم اونجا هم خیلی بهت خوش گذشت و کلی بازی کردی و چیپس و ماست موسیر خوردی

طبیعت و منظره زیبای دریا و جنگل از قلعه گردن

قلعه گردن

ویوی زیبا

عکسای عشقولانه پدر و دختر

پدر و دختر

 بعد مامانی و هلیا و کامیار رفتن خونه و من و بابایی و خاله و عموسعید رفتیم فروشگاه حوله ملی ایران و کادوی روز پدر بابایی و عمو سعید رو یه حوله تنپوش خردیدم و اومدیم خونه مامانی شام ماکارونی درست کرده بود بعد از خوردن ماکارونی و بدمیتون توی حیاط رفتیم وسایلمون و جمع کردیم ولی اصلا" دلم نمی خواست برگردم چون خیلی هوا ملس شده بود و هلیا جونم کلی داشت خوش می گذروند ولی ایشالا تا سفر بعد که بریم و دوباره مامانی اینا رو زحمت بدیم.

صبح یکشنبه ساعت 4 راه افتادیم جاده کناره پربود از چادر که همه مسافران فعلا" خوابیده بودند که خدارو شکر بازم خیلی راحت اومدیم تهران از سمت تهران اصلا" ماشین نمیومد و بابایی و عموسعید هم که همش تو کار سبقت های مجاز و غیرمجاز بودن. ساعت 8 رسیدیم خونه و تازه توی پارکینگ که داشتم می بردمت بالا بیدار شدی. قربونت برم که انقدر راحت خوابیده بودی.

خدا رو شکر می کنم که دوباره تونستیم بریم شمال و به سلامت برگردیم و مشکل خاصی پیش نیومد ایشالا سفر بعدی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (17)

parvaneh & paniz
16 خرداد 90 12:16
خاله جون. ایشاالله همیشه به سفر. خوب و خوش باشی و بهت خوش بگذره شیطون. لباست هم خیلی خشگل بود. مبارککککککه


مرسی خاله پروانه امیدوارم به شما هم خوش گذشته باشه یادت نره عکسای پانی رو بزاری و ما هم بیایم ببینیم
هدیه
16 خرداد 90 13:34
سلام
امیدوارم همیشه کنار هم خوش باشین


سلام مرسی از اینکه به ما سر زدین دخملی رو ببوسین

شاد باشیدددددددددددددددد
مونا (مامان النا )
16 خرداد 90 19:12
خاله قربونت بشه هلیا جونم
معلومه خیلیییییییییی بهت خوش گذشته خاله
ایشالله همیشه شاد باشی گلم


ایشالا سفر شما هم به شما و همسری خوش بگذره تونستی هتل بگیری
النا رو میبوسم
مامان پاتمه
17 خرداد 90 7:42
سلام عزیزم
خوشحالم که انقدر بهتون خوششش گذشته عکس هاتون خیلی ناز بود
وااای حیاط خونه مامانت چقدر خوشششگله کلی ذوق زده شدم
بوووووووس برای هلیا از نوع آبدار
ما هم قراره بریم شمال! البته فعلا باید صبر کنیم تا کار من تموم بشه و بعد بریم


سلام مرسی عزیزم که به ما سر زدین
قدمتون روی چشم هر موقع خواستین تشریف بیارین خونه مامان اینا و عکسای خوشگل از آویسا گردالی بندازین
مامان هلیا
17 خرداد 90 8:56
سام سارا جون
می بینم که حسابی بهتون تعطیلات خوش گذشته
خدا راشکر
ما هم قرار بود بریم شمال اما قسمت نشد ان شاءالله ماه دیگه میریممممممم، هلیاجون رو از طرف من بوسش کن شادی رو تو چشماش میشه دید قربونش برمممممممممممم
هلیای من هم خیلی دریا رو دوست داره
بوووووووووس


انشااله این دفعه نوبت شماست که برین و عکسای دخملی رو برامون بزارین
مرسی از اینکه به ما سر زدین

mamane nuzha
17 خرداد 90 9:24
az axhaye helia khanom malomme koli be helia khanom khosh gozashte ishala hamishe3 taee khosh bashid dar kenare ham.


مرسی عزیزم جای همه خیلی خالی بود مخصوصا" کناردریا
می بوسمت
فلفل بانو
17 خرداد 90 9:40
به به چه دخملي چه چيزي خدا رو شكر كه خوش گذشته. عكسا هم خيلي قشنگ بود
نسرین مامان هلیا
17 خرداد 90 11:19
عزیزم همیشه به سفر و گردش .از دیدن عکسهای هلیا دخملی کلی لذت بردیم



مرسی نازنینم که به ماسر زدین بوسسسسسسسسسس برای هلیا خانوممممممممم
mamane amirali
18 خرداد 90 19:23
salam.man arezoo dashtam mesleh heliah ye mamani shomal dashteh basham ama nadashtam .man ashegeh shomalam.az khndan va didaneh khateratat lezat bordim.boossssssssssssssssssssssss.


قدمتون روی چشم تشریف بیاورین
مامانم اینا شمالی نیستن اونجا خونه دارن
بوسسسسسسسسسسسسسسسسس
mamane amirali
18 خرداد 90 19:24
rasti setayesh ra nadidim.chetor shod mageh ? behem bego mersi.


ببخشید من دیر جواب دادم خیلی شرکت وقت ندارم
ببخشید بوسسسسسسسسسسسسس خرگوشی
الی
18 خرداد 90 20:13
سلام وب قشنگي داريد مامانی . مايل به تبادل لينك هستم اگر موافق بودي بهم خبر بده خوشحال میشم بیشتر باهم در ارتباط باشیم


اوکی عزیزم هر موقع خواستی منو اد کن بنام خورشید زندگی منم شما رو اد کردم بوسسسسسسسسسسسسسس
mamane amir ali
19 خرداد 90 16:30
salam.dar mosabegheh sherkat nakardin?ma kode 22 hastim .bia sherkat kon.


نه شرکت نکردم هنوز این هفته خیلییییییییییییییییی سرم تو شرکت شلوغه بخاطرهمین نه میتونم بیام پست بزارم نه میتونم بیام نی نی های شما رو ببینم دلم واسه همه تنگ شده بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
مریم
21 خرداد 90 12:23
سلام به هلیا جون و مامان گلش
به به چه طبیعت قشنگی معلومه که خیلی خوش گذشته
و عکسهای قشنگی هم گرفتین
همیشه به سفر و گردش و خوشگذرونی
بوسسسسسس به هلیای ناناز و خوشگل


مرسی عزیزم برای اظهار لطفت
بوسسسسسسسسسس به شما و نی نی گل
الی
21 خرداد 90 14:55
عزیزم شما هم با افتخار لینک شدی هلیا جونمو ببوس برام
mamane amir ali
21 خرداد 90 22:42
ishalah hamisheh be shadi saret shologh pologh basheh.heliaro beboosssssssss.
مرضیه
25 خرداد 90 9:46
وای خدای من چی آفریدی چقدر این دخملی ناز و زیباست خدا حفظش کنه
هرموقع عکس گذاشتی یه اسفندی هم دود کن واسش


مرسی عزیزم از اظهار لطفت آفریده های خداهمه بینظیرند
فاطمه جون چیکار میکنه چه خبر از مسابقه عکس
مامان هليا(پرنسس)
17 تیر 90 16:55
سلام من هم مامان يك هلياي ديگه هستم خيلي وب زيبايي داريد خوشحال ميشم به ما هم سر بزنيد.


خانومی سلام من قبلا" به وبلاگ شما سر زده بودم شما فکر کنم از فامیلای امیرعلی جون هستین نه ؟
خوشحال شدم دوباره اومدم وبلاگتون رو دیدیم
بوسسسسسسس برای هلیا جونم