هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

خورشید زندگی

هلیا پیکاسو بازم اثر هنری بجا گذاشت.

اثر هنری در تاریخ 02.03.1390 بازم دیشب من و بابایی شاهد یه اثر هنری دیگه شدیم و خانوم دستور فرمودن بعدش از اثرش و هنرمندش عکس برجای بگزاریم تا در آینده خودش شاهد پیشرفتش تو نقاشی باشه. چون دفعه پیش اینجوری عکس گرفته بود ایندفعه هم طبق سنت همون کارا رو کردیم. قربونش برم که بعد هم توضیح میده و راجع بهش یه داستان تعریف می کنه. همونطوریکه در نقاشی مشاهده می فرمایید نقاشی هلیا جون دو جانبه است (بالا) مامان و بابا و نی نی (پایین) چرخ و فلک بعلت ذیق جا و کمبود امکانات بچم از همه طرف وایتبردش استفاده میکنه (ه د ف م ن د ی  ی ا ر ا ن ه   ه ا) رو بچه هم تاثیر گذاشته .   ...
3 خرداد 1390

شعر بابایی برای هلیا جونم

هلیا جونم قبل از اینکه قدمهای کوچولوتو تو این دنیا بزاری بابایی برات یه شعر سرود (دستش درد نکنه) منم اون موقع تو خاطرات دوران بارداریم گذاشتم و یک نسخه خطی رو هم قاب کردم زدم به دیوار اتاقت. الان میخواستم اینجا هم بزارم که تو وبلاگ دخملی هم باشه بعد که بزرگتر شدی خودت بخونی و ببینی بابایی چه حس پاکی نسبت به تو داشته : سلام از ما به تو اي نوگل زيبا                                               به تو خورشيد بي هم...
2 خرداد 1390

قرار وبلاگی

بچه ها حالا که همه همدیگرو لینک کردیم و میریم خاطرات همدیگرو هر روز میخونیم و عکسای بچه ها رو می بینیم موافقین یه قرار وبلاگی هم بزاریم تا بچه ها هم همدیگه رو ببینن و با هم ارتباط برقرار کنن آخه اینجوری فقط ما همدیگرو میشناسیم و کامنت میدیم تازه ماهم بیشتر همدیگر رو می شناسیم و هر 2 ماه یکبار یه قرار وبلاگی بزاریم سرزمین عجایب - پارک و یا .... هرجاکه همه راضی و راحت باشن. هرکی موافقه کامنت بده و بگه کجا "فقط ترجیحا" آخرهفته ویابعد ازساعت اداری باشه پلیز" ...
1 خرداد 1390

WoNdEr LaNd

جمعه غروب هلیا خانوم هوای wonderland رو کرد ما هم که (خودتون بهتر میدونید) هفته پیش پارک نزدیک خونمون (هلیا خانوم شاد و شنگلول از مهد منم خسته و کوفته از سرکار) پارک پروانه ...
1 خرداد 1390

هلیا نگو یه دسته گل

یک هفته ای بود که هلیا جونم میگفت مامان تصمیم گرفتم موهامو کوتاه کنم منم باورم نمیشد که هلیا بدون اینکه بخواد گریه و زاری کنه رو صندلی بشینه و موهاشو کوتاه کنه و حتی سشوار بکشه واسش دیروز: ساعت 16 رفتیم دنبال مامانی و با هلیا و به پیشنهاد هلیا رفتیم پیش مامان ملینا که اون موهاشو کوتاه کنه هلیا میگه فگت مامان ملینا کوتاه کنه خلاصه رفتیم هلیا بعد از اینکه سلام داد خودش رفت و روی صندلی نشست و همینجور آروم نشسته بود و هراز گاهی خودش رو تو آینه میدید و می خندید همین که خاله مشغول بود به خاله نگاه کرد و گفت بابام میگه کوتاه نکن موهاتو.  من :  بعد خاله آرایشگر براش سشوار کشید و اومدیم خونه و باباش کلی براش ذوق کرد (دخملم خی...
1 خرداد 1390

به بهانه نزدیک شدن به روز مادر

مادر عزيز در برابرت كويري تشنه هستم ودر انتظار باران محبتت غنچه اي هستم در دستان گرم تو كه با اشكهاي پاكت سيراب مي شوم . در درياي بي كران چشمانت پاكي وعشق را ديده ام و مي خواهم چون كبوتري سبكبال در پهنه اين آسمان پرواز نمايم . و اكنون از تولد مهر صداي بلبلان ترانه ساز زمين است و اين ترانه نوايي است كه قلب هاي آدميان را به تپش وا مي دارد. پس مادر اي مهربان ترين پيوند ، هستي ام به عشق تو زنده است  و رأفتت و شهامتت در قلب انسانيت حك شده است. و تو را اي ُدرج بينواي  مرواريد خِرد چگونه بايد در اين بُرهه از زمان نمايان ساخت كه قصه شجاعت و ايمانت از تمام شمع ها فروزان تر است روزت را همواره ارج مي نهيم ...
31 ارديبهشت 1390