هلیاهلیا، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

خورشید زندگی

شرکت در مسابقه نی نی وبلاگ

تصمیم گرفتم توی مسابقه انتخاب اسم نی نی وبلاگ شرکت کنم این متنی بود که برای مدیریت وبلاگ ارسال کردم: (امیدوارم آخر نشیم ) چند سالی بود که من و بابایی داشتیم باهم زندگی می کردیم آسمون زندگیمون آبی آبی فرش خونمون سبز سبز دلهامون سرخ سرخ زندگی خوبی را باهم شروع کرده بودیم پر از عشق به رنگ ارغوانی می خواستیم عشقمون رو به وسعت آسمون آبی پر از ستاره بسط بدیم می خواستیم نور عشقمون از زیر رنگین کمون زندگی کمونه بزنه و بیرون بیاد می خواستیم وقتی شبا خورشید خانوم میره پشت ابرا لالا کنه شبهای تنهاییمون بی نور نمونه و تا عشق ما هست دنیامون پر نور باشه می خواستیم وقتی خورشید خانوم میره پشت ابرا تا بارون رحمت چهره زندگیمون رو نمدار...
18 ارديبهشت 1390

تعطیلات 3 روزه

از اونجائیکه ما برنامه ریزی سفرمون به شمال خردادماهه پس این سه روز تعطیلی رو تهران موندیم و حسابی استراحت کردیم و کنار دخملی گل موندیم. روز پنجشنبه خاله پری با محمدحسین اومدن خونمون مهمونی (ناهار ) ساعت 5 هم علیرضا از دانشگاه اومد بعد رفتیم پارک ساحل و هلیا جونم کلی بازی کرد و رو چمنها بدو بدو کرد و خیلی بهش خوش گذشت بعد خاله پری ما رو رسوند خونه و خودشون رفتن خونه. روز جمعه بابایی رفت و گوشت کبابی خرید و منهم وسایل پیک نیک رو حاضر کردم و عازم پارک چیتگر شدیم که دیدیم بعللللللللللللللله ترافیک شده چه ترافیکی ماشینها بهم گره خورده بودن ماهم راهمون رو کج کردیم و رفتیم پارک جنگلی ...
18 ارديبهشت 1390

هلیا خانم دیگه کلی واسه خودش خانومممم شده

هفته پیش با هلیا خانوم رفتیم و واسش چراغ خواب خریدم کلی بچم ذوق کرد و گفت دیگه می خوام تو اتاق خودم بخوابم منم دیشب شامش را ساعت9 دادم خورد و رفتم تختشو مرتب کردم (آخه میدونید که تا امروز تختخواب جای همه کاری تو اطاق هلیا خانم بود بجز خواب ) کلی درهم و برهم بود مرتب کردم براش بالش و پتو اوردم و دیگه ساعت یه رب به 10 رفتیم مسواک  و بعدش بوس بابایی میدونی که من و بابایی خیلی دوستت داریم و بخاطر تو هر کاری می کنیم که تو همیشه شاد و خندان باشی   چراغ خوابت رو خودت روشن کردی و آروم روی بالش دراز کشیدی منم پیشت خوابیدم و از لای نرده ها دست منو گرفته بودی و خوابیده بودی وهی به کمدت و اینور و انور نگاه میکردی همه چی تو نور چراغ خوا...
14 ارديبهشت 1390

selection عکس های هلیا

هلیا جونم اردیبهشت 88 " اینجا دخملی خیلی چوچولو بود"  هلیا خانم لحظه تحویل سال 1389 "شمال خونه مامان اینا"  هلیا جونم فروردین 1389 "بوستان گفتگو" هلیای پیشی مرداد 89 بعد از اولین نمایشگاه "مادر و کودک" سالن حجاب   هلیا جشن تولد 2 سالگی "ماکارونی هم رو گاز داره دم می کشه "   خوشحال و شاد از اینکه تولد 2سالگیش رو جشن میگیره      هلیا و دخمل خاله پانیذ  هلیا با کادوهای تولد  هلیا شهریور 89 ویلای شمال تو باغ گل       ...
12 ارديبهشت 1390

و اما دوباره سفری به wonderland

بهت قول داده بودم زیاد ببرمت سرزمین عجایب و شانس خوبت مامان خیلی خوش قوله دیروز خاله پروانه گفت کارت ورودی سرزمین عجایب داره من و تو هم که ذوق زده شدیم و فوری حاضر شدیم و بابایی رو خونه تنها گذاشتیم و رفتیم دنبال خاله پروانه و پانیذ جون شما با خاله رفتین بالا من هم که طبق معمول دنبال جای پارک میگشتم که یه دفعه یه جا نزدیک تیراژه پیدا کردم . رفتیم بالا و با پانیذ کلی وسایل و سوار شدین چرخ و فلک و رو دوتایی باهم سوار شدین و بعد از 2ساعت بازی کردن اومدیم سوار ماشین بشیم که دیدیم چه طوفانی به پا شده  و بارون نم نم میومد بغلتون کردیم و تا ماشین دویدیم. ولی کلا" خیلی خوش گذشت چون بعدش رفتیم خونه خاله پروانه ...
12 ارديبهشت 1390

هلیا جونم خیلی شیطون شده

دیروز دم غروب بارون بهاری خوبی میومد منم پنجره آشپزخونه را باز گذاشته بودم تا هوای خونه بهاری بشه  رفتم تو اتاق و بیام دیدم هلیا خانم صندلی خودش را گذاشته کنار پنچره  و داره بیرون رو نگاه میکنه البته پنجره بلنده ولی از اینکارش خیلی ترسیدم یه کم عصبانی شدم ولی بعد بغلش کردم و باهم بارون رو نگاه کردیم.اینجا هم منو هلیا تو تراس بودیم بعد از اینکه بارون تموم شد که تصویر زیبای رنگین کمون را تو آسمون دیدیم و ازش عکس اخدادیم. (به قول هلیا)   هلیا جونم شبا کوسنهای مبلو اخداد میکنه رو زمین و روشون میپره و بازی میکنه و اصطلاحا میگه اینجا کوسن آباده   هلیا جونم تو پارک ساحل بعد از هوای بارانی ...
10 ارديبهشت 1390